شهید حمید قبادی نیا
فکر کنم آخرین مرخصی بود که حمید برای دیدن خانواده به ایذه آمد. من در اون موقع برای مشکل قلبی که داشتم، می خواستم به تهران پیش دکتر بروم. همان روز که حمید به ایذه آمد ما قبل از او از ایذه به ماهشهر رفته بودیم، وقتی حمید آمد و دید ما نیستیم، بلافاصله به دنبال ما به ماهشهر آمد تا ما را ببیند. شاید می دانست که این آخرین دیدار ما می باشد. در همون دیدار بود من از حمید پرسیدم: حمید، تو رو خدا جنگ کی تموم میشه؟ حمید با حالت خاصّی گفت: جنگ تازه شروع شده. این جنگ هم تموم بشه تا آمریکا هست جنگ ما ادامه داره.
شهید حمیدرضا طاهری خراسانی
فرمانده گردان زرهی مکانیزه مقداد
اهمیت به مسائل کشور
یکی از دوستانش نقل می کند که
من فرمانده تبلیغات گردان بودم. هر روز برای آوردن رومه به تیپ می رفتم. بعد از برگشت تمام رومه ها را بین بچه ها توزیع می کردم. یکی از افرادی که خیلی مشتاق خواندن این رومه ها بود فرمانده گردان بود. حمید دوست داشت رومه هر روز را مطالعه کند. در اوقات فراغت، آنها را جزء به جزء می خواند. می گفت سخنان امام و وصیت نامه شهیدان که در رومه ها چاپ شده را جدا کنید و به من بدهید که در صبحگاه برای همه بخوانم تا یاد آنها را فراموش نکنیم و با خواندن آن بچه ها قوت قلب بگیرند.
رومه ها را بعد از مطالعه جمع آوری می کرد و در صندوق خود جمع آوری می کرد. می گفت درست است که ما در جبهه هستیم ولی باید همیشه از اوضاع کشورمان با خبر باشیم تا منافقان نتوانند از داخل کشور به ما ضربه بزنند.
همیشه لبخندی به چهره داشت، ساده و خاکی و خوشرو. در عملیات با صلابت و اقتدار بود و بعدش افتاده و متواضع. با یک موتور گازی در شهر رفت و آمد می کرد. ارادت زیادی به امام علی علیه السلام داشت.
خودش را که میخواست معرفی کند می گفت: به نام خدا، عبدِ علی هستم!
خانواده اش به داخوین رفته بودند. اجازه نمی دادند نیروی غیر نظامی به آبادان وارد شود. برای اینکه مادرش بتواند در تشییع جنازه اش شرکت کند، او را به عنوان مرده در آمبولانس قرار دادند و از دارخوین به آبادان آوردند. تشییع این فرمانده تیپ، شبانه و غریبانه انجام شد.
درباره این سایت