همیشه لبخندی به چهره داشت، ساده و خاکی و خوشرو. در عملیات با صلابت و اقتدار بود و بعدش افتاده و متواضع. با یک موتور گازی در شهر رفت و آمد می کرد. ارادت زیادی به امام علی علیه السلام داشت.
خودش را که میخواست معرفی کند می گفت: به نام خدا، عبدِ علی هستم!
خانواده اش به داخوین رفته بودند. اجازه نمی دادند نیروی غیر نظامی به آبادان وارد شود. برای اینکه مادرش بتواند در تشییع جنازه اش شرکت کند، او را به عنوان مرده در آمبولانس قرار دادند و از دارخوین به آبادان آوردند. تشییع این فرمانده تیپ، شبانه و غریبانه انجام شد.
درباره این سایت